هربرت مارکوزه مهمترین متفکر مکتب فرانکفورت
ویکی هنر: این مجموعه یادداشتها بر آن است تا نظریه زیباشناختی مارکوزه را در رابطه با هنر به مثابه شکلی از واقعیت، رهایی و خودآیینی بودن هنر و امر سیاسی توضیح دهد.
هربرت مارکوزه طی سی سال، نظریه زیباشناختی خود را تبیین و تکمیل کرده است. همانطور که در این مجموعه یادداشتها شاهد خواهید بود، او از واقعیت به عنوان واقعیت تثبیتشده و امرِ ناواقعیِ واقعیتر از واقعیتِ تثبیتشده حرف میزند. و بر همین اساس بین هنر پرولتاریا، هنر موجود در کشورهای پیشرفته و هنر خودآیین فرق قائل است.
از اینرو در این یادداشتها مروری داریم بر سه دهه نظریه زیباشناختی مارکوزه. در این مقالات همچنین کوشش شده است که برخی مفاهیمی را که مارکوزه در نظریه زیباشناختی خود به کار برده است، توضیح داده شود.
هربرت مارکوزه، از جمله مهمترین متفکران مکتب فرانکفورت، با تبیین نظریه زیباشناختی مارکسیستی هم به نقد وضع واقعاً موجود کاپیتالیسم و هم مارکسیسم ارتدوکسی میپردازد.
او همچون تئودور آدورنو از هنر خودآیین دفاع میکند و معتقد است که هنر خودآیین به معنای نفی واقعیتِ سرکوبگرِ موجود است. از نظر او چنین هنری میتواند تصور رهایی را برای انسان همراه آورد و طرحی رادیکال افکند. به همین دلیل است که نقش اروس را در تمدنِ سرکوبگر پررنگ میکند.
برای مقابله با زبان سلطه باید دشوار نوشت
هربرت مارکوزه،
هربرت مارکوزه (هنر و سیاست در دوره توتالیتر)
هربرت مارکوزه مقالهای دارد تحت عنوان «هنر و سیاست در دوره توتالیتر» (1940) که درباره لویی آراگون و ادبیات مقاومت فرانسه است. او در این مقاله یکبار دیگر مسئله فرم و محتوا را طرح میکند: همگونی فزاینده محتواهای هنری با فرهنگ انحصاری توده، هنرمند را با مشکلی خاص مواجه کرده است.
هنر، به عنوان ابزار تضاد و تقابل، مبتنی است بر نیروی جداکننده متعلق به اثر زیباشناختی. نیرویی که میتواند با جدا کردن فرد از وضع موجودِ بهنجارِ انحصاری، او را هشیار کند. قدرتی که عجیب و غریب و آنتاگونیستی است، باعث میشود فرد از بهنجارها فراتر رود، همزمان منبع نیازها، تواناییها و امیال سرکوفته انسان است.
بدینترتیب، هنر مبتنی است بر قدرتی که واقعیتر از واقعیتِ بهنجار است. هربرت مارکوزه نتیجه میگیرد که اگر تمام محتوای آثار هنری درون یک شیوه انحصاری زندگی منحل میشود، پس شاید راهحل این مشکل را باید در فرم جست. «فرم را از محتوای خصمانه آزاد کنید، یا به بیان دقیقتر، از فرم ابزار تخریب بسازید تا به تنها محتوای [ممکن] تبدیل شود. از کلمه، رنگ، آوا، خط در شکل عریانی خشنبار آنها استفاده کنید، به مثابه نفی و نقض کل محتوا.»اما مارکوزه میافزاید که این نیز مشکل را حل نمیکند چون فیالفور خودْ جذب واقعیت مستقر میشود.
«و این فروآگاهی در پی، به آسانی جزیی از آگاهی رسمی میشود.»
هربرت مارکوزه
از همینرو نفی مطروحه در آثار نظریات آوانگاردها، چندان نفی به حساب نمیآید. زیرا ویرانگری کل محتوا، خودْ ویران نمیشود. فرمِ بدون فرمْ دستنخورده باقی میماند، دور از آلودگی همگانی یک جامعه. بدینترتیب، خودِ فرم به مثابه محتوایی جدید شکل داده میشود و از اینرو تقدیر تمام محتواها را پیدا میکند: بازار آن را جذب خود میکند.
پس مشکل لاینحل باقی میماند. «کار نویسندگان مقاومت، مرحله جدیدی از راهحل را نمایندگی میکند. دنیای آنها واقعیت فاشیسم تمامیتخواه است. این، کلیت کار آنها را تعیین میکند. علت وجودی آن سیاسی است.» مارکوزه امر سیاسی را از هنر منفک نمیکند بلکه درصدد تبیین آن است. «امر سیاسی نفی و نقض تام وتمام است.» اما اعتقاد ندارد که هنر باید امر سیاسی را جار بزند.
امر سیاسی باید با واسطههای مناسب در هنر آشکار شود. «بیان مستقیم سیاست به معنای مفروض کردن آن به مثابه یک محتواست، بنابراین محصور کردنش در یک سیستم انحصاری است.» از اینرو امر سیاسی باید به غیر از محتوا باشد. چنان که امر هنری پیشینی نمیتواند در محتوا منحل شود بلکه کل محتوا را خود جذب میکند. «از اینرو امر سیاسی تنها به شیوهای ظاهر میشود که در آن محتوا، شکل و فرم داده میشود».
مارکوزه و هنر رادیکال
به نظر مارکوزه محتوا بیربط و خارج از موضوع است، هرچیزی میتواند باشد اما وقتی که فرم میگیرد باید به گونهای باشد که نظام منفی را در کلیت خود و همزمان ضرورت تام و تمام آزادی را نمایان کند. پس هنرِ ستیزهگر (oppositional) «باید به گونهای شکل یابد که یک سیستم توتالیتر را در کلیتاش برملا کند، همزمان ضرورت تام و تمام آزادی را آشکار کند. کار هنری، در نقطه گسست خود، باید برهنگی غایی هستی (و ماهیتِ) انسان را به نمایش بگذارد، کل دم و دستگاه فرهنگ منحصرانه، توده را، بهطور تام و تمام تنها، در مغاکِ تخریب، نومیدی و آزادی عریان کند. در عین حال، انقلابیترین کار هنری، آن هنری است که غامضترین، مرموزترین و ضدجمعیترین باشد زیرا هدف انقلاب، آزادی فرد است».
کار هنر رادیکال چیست؟ اشکال معینی از هنر سورئالیستی و عمل انقلابی که وقفِ تخریب جهان در کلیتاش میشود و همچنین در جهان توتالیتری که کل سیستم سرکوبگر را نفی میکند، باید هدف هنرِ واقعاً رادیکال باشد. هنر در چنین جهان توتالیتر و سرکوبگری باید نیروی متخالف و ستیزگر به حساب آید، زیرا واقعیتی کاملاً متفاوت با واقعیت سرکوبگر است و بدیلی برای آن به حساب میآید.
هنر حقیقتاً انقلابی، بهواسطه فرم خود، و به خاطر تواناییاش در ساختن جهان دیگری که تصاویر زندگی بهتری را طرحاندازی میکند، حیات روزمره را تعالی میدهد و هولناکی و دهشت واقعیت موجود را برملا میکند. اما در عین حال مارکوزه در همان مقاله متذکر میشود که نویسندگان آوانگارد فرانسوی نتوانستند بهواسطه هنر جهان بدیلی را برسازند زیرا شورش و طغیان آنها کاملاً به صورت یک مد زیباشناختی جذب جامعه سرمایهداری شد. دهشت و هولناکی مطروحه از سوی سورئالیستها را «دهشت واقعی سرکوب کرد».
حتی فرمالیستهای افراطی که کل محتوا را در کار هنری نفی کردند، و تلاش میکردند شکل زیباشناختی انقلابیای را ابداع کنند، در بازار استحاله یافتند.با این وجود آن هنری رهاییبخش است که اشکال سیاسی و زیباشناختی را درهم آمیزد، اشکال زیباشناختیای را برسازد که واقعیت اجتماعی- سیاسی و تاثیرات فزاینده سیاسی در برداشته باشد.
آنچه مارکوزه از نویسندگان مقاومت فرانسوی یاد میکند، تاکید بر با واسطه طرحشدن امر سیاسی در امر زیباشناختی است. پس آنها «مرحلهای از راهحل» به حساب میآیند. عمده این است که جامعه توتالیتر و سرکوبگری را برملا کند که سد راه آزادی و سعادت کامیابی قرار گرفته است.
از آنچه گفته شد دو نکته برمی آید: مارکوزه تاکید بر حقیقی بودن هنر انقلابی میکند – هنر حقیقتاً انقلابی – چرا چنین تاکیدی دارد؟ اگر هنری انقلابی است، خب، دیگر چه لزومی دارد که یک مرحله بالاتر از قرار گیرد و حتماً حقیقی هم باشد. مگر هنر انقلابی غیرحقیقی است؟ توجه کنیم مارکوزه از جمله مارکسیستهایی است که مخالف توتالیتاریسم استالین است.
هنر مطروحه در کشورهای شورا جنبه تبلیغی- ترویجی بوده است. هنر بلاواسطهای که میبایست در خدمت طبقه رهاییبخش پرولتاریا بوده باشد اما در عمل در خدمت حزب و در اصل درخدمت یک شخص قرار گرفت. پس دفاع ضمنی مارکوزه از فرم و خودآیینی هنر بیجهت نیست.
مارکوزه و جذب شدن هنر آونگارد
نکته دوم اشاره مارکوزه به استحاله یافتن یا جذب شدن هنر آونگارد، فرمالیست و سورئال در بازار است. توجه و پیشبینی هوشمندانه او به ویژه در دورهای که امید انقلابی وجود داشت، چشمگیر است. امروزه گفتوگو ندارد که در سوپرمارکت جهانی هر چیزی قابل ابتیاع است. از هنر کیچ تا هنر انقلابی، از فرمالیست محض تا هنر اجتماعی. به قول مارکوزه، فرهنگ ایجابی جامعه بورژوازی هم دارای عملکرد سرکوبگر است و هم جنبه تعدیلی و ترمیمی دارد.
پس: مارکوزه با آوردن واژه حقیقتاً عمدی در کار دارد یعنی نقد دوجانبه توتالیتاریسمِ نهان و آشکار واقعیت موجود.از اینرو هنر خودآیین، نفی واقعیت سرکوبگر موجود است و به تصویر برکشیدن جهانی دیگر. هنر خودآیین، انگاره رهایی را ترسیم میکند و به این اعتبار بخشی از پروژه رادیکال به حساب میآید.
مارکوزه و عشق
به نظر مارکوزه فرم زیباشناختی است که بعد زیباشناختی را حک میکند و قدرت رهاییبخش هنر محسوب میشود. سپس مسئله عشق را مطرح میکند و به قدرت ستیزهگر آن اشاره میکند. او ابتدا در رساله رمان هنری آلمان به این موضوع میپردازد و سپس بهطور مفصلتر در اروس و تمدن. عشق در نزد نویسندگان مقاومت فرانسه، نیرویی است که عاشقان را وا میدارد به جنگ موانع واقعیت موجود اجتماعی بروند.
«درشب دهشتناک فاشیست، تصاویر رافت، آرامش و خرسندی را نمایان میکند؛ تالم ناشی از گشتاپو تبدیل به تالم عشق میشود… زبان عشق به مثابه ابزار بیگانگی ظاهر میشود؛ خصلت مصنوعی، غیرطبیعی، «نابسنده» آن، الزاماً شوکی را ایجاد میکند که چه بسا رابطه حقیقی بین این دو جهان و دو زبان [یعنی زبان فاشیستی و زبان عشق] را آشکار میکند: یکی نفی ایجابی دیگریست…».
هربرت مارکوزه
مارکوزه و قلمرو هنر و عشق
مارکوزه معتقد است که در قلمرو هنر و عشق، باید ابتذال و سرکوبگری زندگی روزمره تعالی یابد و در بعدی متعالیتر شکل گیرد. اما نیروهای غالب در جامعه و فرهنگ موجود، امکانات برین برای آزادی انسان و کامیابی را نفی میکند و بنابراین به نوبه خود باید نفی شوند.
هنر خودآیین، واقعیت اجتماعی سرکوبگر را رد و بیگانگی و جدایی از آن را ترویج میکند، و تصاویر یک جهان بهتر را ترسیم میکند. مارکوزه سی و پنج سال مابقی عمرش را صرف این ایدهآل زیباشناختی و آرمان آزادی و نیروی رهاییبخش هنر میکند.
هربرت مارکوزه در ویکی پدیا